همانم که نمی داند

دنبال آرامشم اما ؛ دلم شتاب می کند سوی آشوب

همانم که نمی داند

دنبال آرامشم اما ؛ دلم شتاب می کند سوی آشوب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

هوالمحبوب

خیلی وقته اینجا نیومدم ،امشب تمام پست های منتشر نشده ی این وبلاگ شد یادآوری خاطرات دور گذشته

چقدر قشنگ گذشت چقدر سخت و چقدر زود

چه چیزهایی که از دست دادمو، چه ها که بدست آوردم

چقدر خوبه که جایی مثل اینجا هست تا مرور کنه تمام لحظه هایی رو که عاشق بودی، زندگی کردی،زمین خوردی، بلند شدی،به رویات رسیدی و برسی به الان و ...smiley

حس فوق العاده ای دارم و می دونم که هیچ چیز اتفاقی نیست...

خدایا شکرت




یادت هست؟ آن روز را در باغ ؟... می خندیدیم

دویدی و رو به رویم ایستادی ، محکم و بلند گفتی : پای خنده ی تو که در میان باشد جان هم می دهم ...

و من باز هم خندیدم و گفتم : جان نمی خواهم آقا ، سینه ریزی از یاقوت لطفا...

یادم هست لبخند زنان کنارم ایستادی و هیچ نگفتی

همانطور سرخوشانه رفتیم و رفتیم

ساعتی بعد زیر درختی مرا نشاندی ، چشمانم را بستی

بوی چوب خیس می آمد و نفس های جانانه آن درخت

تو دور شدی و سرخوشانه فریاد زدی : خاتون ... آن دو گوهر زیبا زیر پلک نگاه دار... بر می گردم

صدایت که رو به خاموشی رفت ، در دل مدام چشمانت را مرور می کردم...

چیزی نگذشت که خنکای لطیفی بر گردنم نشست ... بوی انگور می آمد و بوی پیراهن تو

مستِ دانه های سرخِ انگورِ به بند کشیده ات وعده ی صد سینه ریز یاقوت دیگر هم از تو گرفتم

 و هر سال به فصل انگور ، من جوان می شوم  



کاش آنقدر از تو انتظار نمی داشتم تا امروز اینقدر در خود نشکنم...


* یا رفیق من لا رفیق له 

بسم الله الرحمن الرحیم


به اسم عزیزش ،به یاد رفیقش ، به نگاه رئوفش آغازی سر گرفته

و به مدد کریمانه اش  و مهر حبیبانش امید ادامه می رود


یا حضرت عشق خالی از عشق آمده ام ، عنایتی

یا حضرت حق فارغ از حقیقتم ، عنایتی

یا حضرت تنها با خود آمده ام ، عنایتی