همانم که نمی داند

دنبال آرامشم اما ؛ دلم شتاب می کند سوی آشوب

همانم که نمی داند

دنبال آرامشم اما ؛ دلم شتاب می کند سوی آشوب

هوالمحبوب

خیلی وقته اینجا نیومدم ،امشب تمام پست های منتشر نشده ی این وبلاگ شد یادآوری خاطرات دور گذشته

چقدر قشنگ گذشت چقدر سخت و چقدر زود

چه چیزهایی که از دست دادمو، چه ها که بدست آوردم

چقدر خوبه که جایی مثل اینجا هست تا مرور کنه تمام لحظه هایی رو که عاشق بودی، زندگی کردی،زمین خوردی، بلند شدی،به رویات رسیدی و برسی به الان و ...smiley

حس فوق العاده ای دارم و می دونم که هیچ چیز اتفاقی نیست...

خدایا شکرت




یه روز بیدار شدم و خودمو اونجایی دیدم که خیلی قبل تر خوابشو دیده بودم

 رویاهارو دنبال کنید ... 

* ترجیحا پیج اینستاگرام بانوان محترمی که اسمشون رویاست رو نه ;)




دلتنگیِ همراه پریشونی الهی قسمت هیچ دلی نشه
من یکی ازون خوشبخت آدمایی ام که اینجور وقتا یه نفر هست که حرفامو گوش بده و دعام کنه
ازون یه نفرایی که دعاش همیشه مستجابِ
آسید مصطفی خیلی آقایی

*قربون شهدا برم که از بودن هیچوقت کم نمیزارن
**حالشو داشتین به صلواتی روح آسید مصطفی حسینی رو شاد کنید. 




عزیزِ دوست داشتنی

مرا همیشه از آدم هایت نا امید کن...

من ظرفم کوچک است یا کریم

رفیق نیستم یارفیق

دور می شوم از تو...

می خواهم فقط خودت باشی و خودم ...فقط...

 


 لبیک عبدی سلنی اعطک و توکل علی أکفک 

** دلم گرفته و روی شانه هایِ خودم گریه میکنم...




همیشه با آدم های دورو برم صادق بودم

همیشه هم ازشون ناامید شدم...




احساس تنهایی عمیق شکل ندارد...!




به سمت در می رفتم که پسرکی به سمتم دوید و با چشمانی پر از استرس پرسید: راه درود از کدام طرف است؟
با اشاره ی دست به او نشان دادم
مددکاری که آنطرف تر ایستاده بود جلو آمد و پرسید:آن پسر به شما چه گفت؟
برایش توضیح دادم.
 مددکار می گفت :چند وقت پیش پدرش او را از درود به مرکز توانبخشی آورده و حالا او هر روز به سمت آن شهر خیره می نشیند و منتظرِ پدرش است که دنبال او بیاید...



*مرکز توانبخشی معلولین ذهنی یکی از غم انگیز ترین گوشه های این زمینِ گرد است...



 خنک آن قمار بازی که بباخت آن چه بودش 


 بنماد هیچش الا هوس قمار دیگر 




 صدای جیغ و گریه ی آدمای منتظر پشت درِ lcu  قلبمو فشرده میکنه و نفس کشیدنمو سخت

تصور نبودن ها سخت آزردم می کنه

هیزمِ دلِ داغ دار ، خاطرست ... همینه که هیچوقت سرد نمیشه

از خدا می خوام اگر روزی دلم داغ دارِ نبودنی شد ، خاطره هام با ای کاش و حسرت نباشه



*مرگ اتفاق بد و سیاهی نیست، جدایی ... غم انگیزش کرده

** چقدر از مرگ دوریم و او به ما نزدیک




یادت هست؟ آن روز را در باغ ؟... می خندیدیم

دویدی و رو به رویم ایستادی ، محکم و بلند گفتی : پای خنده ی تو که در میان باشد جان هم می دهم ...

و من باز هم خندیدم و گفتم : جان نمی خواهم آقا ، سینه ریزی از یاقوت لطفا...

یادم هست لبخند زنان کنارم ایستادی و هیچ نگفتی

همانطور سرخوشانه رفتیم و رفتیم

ساعتی بعد زیر درختی مرا نشاندی ، چشمانم را بستی

بوی چوب خیس می آمد و نفس های جانانه آن درخت

تو دور شدی و سرخوشانه فریاد زدی : خاتون ... آن دو گوهر زیبا زیر پلک نگاه دار... بر می گردم

صدایت که رو به خاموشی رفت ، در دل مدام چشمانت را مرور می کردم...

چیزی نگذشت که خنکای لطیفی بر گردنم نشست ... بوی انگور می آمد و بوی پیراهن تو

مستِ دانه های سرخِ انگورِ به بند کشیده ات وعده ی صد سینه ریز یاقوت دیگر هم از تو گرفتم

 و هر سال به فصل انگور ، من جوان می شوم  


مادامی که چیزی برای از دست دادن داریم ، ازمون سوءاستفاده میشه...

حتی توسط نزدیک ترین هامون 


این اجتناب ناپذیره و از دردناک ترین واقعیت هاست...


🍂