دلم هوای خونه مادربزرگو کرده
اون روزا که مادرم رو سکوی حیاط می نشست و برای بابا بزرگم گیوه می دوخت
بابابزرگم روی قالیچه ی مخصوصش کنار سماور می نشست و چایی برای مادرم میریخت
دلم اون سکه های زیر قالیچه رو می خواد که هر روز یکیش سهممون می شد
دلم عطر یاس حیاطشون موقع اذون صبحو میخاد
موهای بافته مادرم کا تا آخر رنگ شب موند و سپیدی رو ندید
تا درو باز می کرد برامون با اون لهجه و صدای شیرینش می خوند
از در دومد گل من از غم درومد دل من